رضا كاظمي
گناه نكرده تعزير مي شوم
حال آنكه تو
با هزار شيشۀ شراب در چشمانت
آزادانه در شهر قدم مي زني!
برچسب: ،
ادامه مطلب
گناه نكرده تعزير مي شوم
حال آنكه تو
با هزار شيشۀ شراب در چشمانت
آزادانه در شهر قدم مي زني!
دست بردار پتروس!
بگذار دنيا را آب ببرد
در دنيايي كه
اقيانوس آرامَش
به دنبال آرامِش مي گردد
صد سد هم بسازي
فقط ...
مشق شب بچه ها را زياد مي كني!
اي يار كجايي كه در آغوش نه اي
امشب برِ ما نشسته چون دوش نه اي
اي سرو روان و راحت نفس و روان
هر چند كه غايبي فراموش نه اي
اي زندگي تن و توانم همه تو
جاني و دلي اي دل و جانم همه تو
تو هستي من شدي از آني همه من
من نيست شدم در تو از آنم همه تو
داد درويشي از سر تمهيد
سر قليان خويش را به مريد
گفت از دوزخ اي نكو كردار
قدري آتش به روي آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عِِقد گوهر ز دُرج راز آورد
گفت در دوزخ آنچه گرديدم
دركات جحيم را ديدم
آتش هيزم و زغال نبود
اخگري بهر انتقال نبود
هيچكس آتشي نمي افروخت
زآتش خويش هر كسي مي سوخت
به قدمت تاريخ
با اسراري ديرياب
لگدكوب سواران روم و ترك و عرب و مغول
اما نه مغلوب
كه چيرۀ اعصار ماييم
جويبارهاي خُرد
در دل اقيانوس فنا شدند
در خاكي كه
تمامي تاريخ را ايستادگي كرده ست
حتي مردن ما هم بايد ايستاده باشد
نام ما مرگ را جواب كرده است.
محراب سجود خويشتن بايد بود
معراج صعود خويشتن بايد بود
بر گرد حريم خويشتن بايد گشت
معمار وجود خويشتن بايد بود
باران ...
حقيقت آسمان را
به زمين خواهد رساند
حتي اگر
بزرگ ترين چتر غفلت را
بر سر گرفته باشيم.
اي دوست تو غم داري و من غم دارم
تو حوصله كم داري و من كم دارم
تو قدر مرا بدان و من قدر تو را
چون هر چه توراست جمله من هم دارم
اين كه جز عشق هيچ نيست
تنها چيزيست كه از عشق مي دانيم
همين كافيست
بارِ كشتي بايد
به قدرِ گنجايشِ آن باشد.