آدينه
مردها
در سايۀ ديوارها
خستگي را دود مي كردند
كودكان
با صعود از برهنگي آفتاب
قله هاي غريزۀ خاك را فتح مي كردند
زنها
هنوز صوفيان پيامبر بودند
كنار رودخانه
چرك تن رنگ ها را مي شستند
تا جهاني را خلق كنند براي تماشا.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مگر چمدانت چقدر بود
كه تمام زندگي ام را
با خود بردي؟!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
زن شراب است
بايد نوشيدش
آرام آرام
جرعه جرعه
بايد چشيده شود به تمامي
زن كتاب است
او را بايد خواند
سطر به سطر
صفحه به صفحه
كلمه اي نبايد جا بماند
او را نخواهي شناخت
مگر جرعه جرعه و سطر به سطر
بنوشي و بخواني اش
هر شرابي را كه بنوشي
مستت خواهد كرد
و هر كتابي
ارزش يك بار خواندن را خواهد داشت.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
برداشت سپيده دم حجاب از طرفي
بگرفت نگار من نقاب از طرفي
گر نيست قيامت، از چه رو گشته عيان
ماه از طرفي و آفتاب از طرفي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
چند موي بلند
روي بالشم جا مانده است
درست مثل
چند تركش
در بدن
يك سرباز.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
من آدم تنهايي بودم
با تو تنهايي ام كامل شد
تو نيمِ ديگر تنهايي مني.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
زن ها وقتي مي ميرند
گل مي شوند
اين را از اعلاميۀ ترحيم فهميدم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مرگ هم يك بهانه ست
بايد از خود گذر كرد
زندگي، حس يك رودخانه ست.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مستي به شكستن سبويي بند است
هستي به بريدن گلويي بند است
گيسو مفشان، توبۀ ما را مشكن
چون توبۀ عاشقان به مويي بند است
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
عكست رويت به مه افتاد و ...
بدن از رمق افتاد و ...
نشستم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۸:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)