شهر من شهر جانيان رها، شهر زندانيان بي بند است
شهر ديوانگان بي زنجير، شهر دزدان آبرومند است
هر كسي در صفوف اين مسجد، سجده بر كعبۀ كسي دارد
شهر مرموز من زبانم لال، صاحب اين همه خداوند است
تا به ارديبهشت بعضي ها، چشم شور مسافران نرسد
خانه هاي دو كوچه پايين تر، غرق در «ان يكاد» و اسفند است
خان اينجا فقط وضويش را، خون انسان تازه مي خواهد
باز شكر خدا كه اين درويش، به همين پنج وعده خرسند است
مردم از بس به خاطر بعضي، درد را در كنايه پيچيدم
بعد از اين داد مي زنم اين شهر، شهر دزدان آبرومند است
شاعر پاره هاي نان تا چند، چشم بر دست اين و آن تا چند
به قلم گو بپوشد از من چشم، به ورق گو بشويد از من دست
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۵۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
ديدي به تكلم تو
عصيان ايمان آورد
جهان درون انسان عريان شد
خاك تمام آسمان را بلعيد
بر روح تو
تازيانه ها زد شيطان.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۵۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
اندوه ...
پاك نمي شد
از كاناپه اي
كه هر شب روي آن مي خوابيد
كنترل هايي
كه سالها بود
از غروب
بين سينه هايش اسير مي شدند
و صبح كه مي شد
اعدادشان را
به ياد نمي آوردند.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۵۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
جيب هايت را پُر كن
از سپيده و آفتاب
وقتي به ديدار كسي مي روي
كه در گودترين جاي شب
به انتظار توست.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۵۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
آيينه گل گون مي شود
زير نگاه سنگين مرد
كه ردّ شرم اندام تمامي زنان تاريخ را
در خاطره هاي دور و درازش
هنوز به ياد مي آورد.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۵۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
در من
كبوتري مدام بال بال مي زند
به سقف كوتاه دلم.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۵۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
من هميشه درون بشقابي
براي خودم برنج مي كشم
كه تهِ آن
ليلي و مجنون
هنوز گرم بوسه و آغوش اند
آن ها ظرف شستن مرا دوست دارند
فكر مي كنند كف و آب
برف و باران است
فصل ديگري آمده و
به پاي هم پير تر شده اند
نيستي ببيني
صداي دست كشيدن روي تصوير اين دو عاشق
چقدر به بوسه نزديك است
نيستي ببيني
بشقاب را
سرو ته كه مي گذارم خشك شود،
با چه حسي مي خندند
و آهسته آهسته
بعد يك عالمه حرف
چطور خواب را چكه مي كنند
و دوباره صبح چگونه زودتر از من
سمت هم چشم باز مي كنند و
از غذاي روز تازه
چقدر ذوق مي كنند
نيستي ببيني
نيستي.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۴۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
كاش مي توانست
به رود بيندازد خودش را
ماهي كوچكي كه
دلش دريا بود و
خانه اش بركه.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۴۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
گر عشق نبودي و غم عشق نبودي
چندين سخن نغز كه گفتي كه شنودي؟
ور باد نبودي كه سر زلف ربودي
رخسارۀ معشوق به عاشق كه نمودي؟
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۴۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
گريه
به اشك نيست
پراندن سنگ است
گاهي
بر سطح رود.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۷ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۳۷:۴۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)