قيصر امين پور
چه اسفندها... آه!
چه اسفندها براي تو دود كرديم!
براي تو اي روز ارديبهشتي
كه گفتند اين روزها مي رسي
از همين راه!
برچسب: ،
ادامه مطلب
چه اسفندها... آه!
چه اسفندها براي تو دود كرديم!
براي تو اي روز ارديبهشتي
كه گفتند اين روزها مي رسي
از همين راه!
و تمام مسير سربالايي
درست نرسيده به در خانۀ خاك آلود
كودكي با ذوق تمام
با يك دمپايي بر سر او خواهد زد
چه مي فهمد يك كودك
كه بردن يك دانه
تا دم در
و نرسيدن...
براي مورچه ها سنگين است.
در خواب، چراغ تا سحر دستم بود / در خواب، كليد هر چه در دستم بود
زيباتر از اين خواب نديدم خوابي / بيدار شدم، دست تو در دستم بود
كه چنين تيز و خشمگين
بر صورتم داغ مي زني
قطرۀ لطيف باران؟
شده با پهنۀ گردون برابر / گرفته آسمان را تنگ در بر
در اوج بيكران يك نقطه از دور / براي آخر جمله كبوتر
دل بي تو درون سينه ام مي گندد / غم از همه سو راه مرا مي بندد
امسال بهار بي تو يعني پاييز / تقويم به گور پدرش مي خندد
با تشكر از خانم ليلا براي فرستادن اين رباعي
شراب من، لب نوش تو باشد / بهشت من، در آغوش تو باشد
از اين دو خويشتن را كن سبكبار / چرا اين بار بر دوش تو باشد؟
اي خلسۀ عشق، مستي مانا تو / دور از مني و نفس نفس من با تو
هر چند هزار سال نوري تا تو / من مانده ام و دو راه؛ يا تو ، يا تو
دل از دست غمت شادي نخواهد / كه اين ويرانه آبادي نخواهد
رهايي از كمند دوست؟ هيهات! / اسير عشق آزادي نخواهد