سائل لواساني
بر زخم دل شكسته ام نيش چرا؟
باري ز غم و غصه مرا بيش چرا؟
زخمي اگر از مردم بيگانه خورم
مشكل نبود وليكن از خويش چرا؟!
برچسب: ،
ادامه مطلب
بر زخم دل شكسته ام نيش چرا؟
باري ز غم و غصه مرا بيش چرا؟
زخمي اگر از مردم بيگانه خورم
مشكل نبود وليكن از خويش چرا؟!
هر لحظه دم از نفاق با هم بزنند
يا حرفي از اين سياق با هم بزنند
يك بار نشد عقربه هاي ساعت
يك دور به اتفاق با هم بزنند
در آب كه شستي تن بي تابت را
ديدند تمام رودها خوابت را
لبهام به شكل بوسه - ماهي شده اند
بنداز درون آب قلابت را
وقتي همه جا پر است از دل سيري
عاشق باشي غريب تر مي ميري
يادت باشد به مردم اين دنيا
دريا بدهي كوير پس مي گيري
در راه سفر به خانه خوابش برده
افتاده و بي نشانه خوابش برده
مرداب كه دلگير و زمينگير شده
روديست كه عاشقانه خوابش برده
تمامش كن اي عشق و آغاز كن
دگر فرصتي نيست، كم ناز كن
اگر سحر بايد كني، سحر كن
اگر بايد اعجاز، اعجاز كن
شب عزلتم گوشۀ چشم توست
در مسجد بسته را باز كن
شب وصل ما با شكايت گذشت
مرا محرم بوسۀ راز كن
فقط بي وفايي مكن با خودت
نه بنشين به بامي، نه پرواز كن
درياهاي بزرگ دور
چالۀ كوچكي خواهند بود
اگر فقط يك بار
در ژرفاي بركۀ درونت فرو روي
و آن خلوت دنج بهشتي را
با هيجاني اسرار آميز
همچون جزيره اي ناشناخته
كشف كني.