سيد حسن حسيني
گر بر ستم قرون برآشفت حسين / بيداري ما خواست به خون خفت حسين
آنجا كه زمان محرم اسرار نبود / با لهجۀ خون سرّ مگو گفت حسين
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
سيد حبيب نظاري
بگو بغض مرا پرپر كند مشك / غم دست مرا باور كند مشك
به دندان مي برم، اما خدايا / لبانم را مبادا تر كند مشك!
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
عبدالرحيم سعيدي راد
بر تارك صبح ناگهان چاك افتاد / تقدير به دست حضرت تاك افتاد
برخاست غبار درد از روي زمين / وقتي كه سوار عشق بر خاك افتاد
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
شيخ اجل سعدي شيرازي
مگسي گفت عنكبوتي را / اين چه دست است لاغر و باريك؟!
گفت اگر در كمند من افتي / پيش چشمت جهان كنم تاريك
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
شيخ فخرالدين عراقي
اي دوست به دوستي قرينيم تو را / هر جا كه قدم نهي زمينيم تو را
در مذهب عاشقان روا نيست كه ما / عالم به تو بينيم و نبينيم تو را
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
مشفق كاشاني
گر اين ابر سترون را نمي نيست / مرا چشمي است دريايي غمي نيست
غم بي درد مردم سوخت جانم / خدا داند كه اين درد كمي نيست
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
شاه نعمت الله ولي
يك عالم از آب و گل بپرداخته اند / خود را به ميان آن درانداخته اند
خود مي گويند و باز خود مي شنوند / از ما و شما بهانه اي ساخته اند
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید: