با پاي دل قدم زدن آن هم كنار تو
باشد كه خستگي بشود شرمسار تو
در دفتر هميشه ي من ثبت مي شود
اين لحظه ها عزيزترين يادگار تو
از هر طرف نرفته به بن بست ميرسيم
نفرين به روزگار من و روزگار تو
تا دست هيچ كس نرسد تا ابد به من
مي خواستم كه گم بشوم در حصار تو
احساس مي كنم كه جدايم نموده اند
همچون شهاب سوخته اي از مدار تو
آن كوپه ي تهي منم آري كه مانده ام
خالي تر از هميشه و در انتظار تو
اين سوت آخر است و غريبانه ميرود
تنهاترين مسافر تو از ديار تو
هر چند مثل اينه هر لحظه فاشتر
هشدار مي دهد به خزانم بهار تو
اما در اين زمانه عُسرت مس مرا
ترسم كه اشتباه بسنجد عيار تو
از هر طرف نرفته به بن بست ميرسيم
نفرين به روزگار من و روزگار تو
با پاي دل قدم زدن آن هم كنار تو
#محمدعلي_بهمني
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۹:۵۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
به حباب نگران لب يك رود قسم
و به كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت،
غصه هم ميگذرد،
آنچناني كه فقط خاطره اي خواهدماند..
لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگي ذره كاهيست،
كه كوهش كرديم،
زندگي نام نكويي ست،
كه خارش كرديم،
زندگي نيست بجز نم نم باران بهار،
زندگي نيست بجزديدن يار
زندگي نيست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسي،
ورنه هرخاروخسي،
زندگي كرده بسي،
زندگي تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه وپس كوچه واندازه يك عمر بيابان دارد.
ما چه كرديم و چه خواهيم كرد؟
در اين فرصت كم ...
زيباترين قسم #سهراب_سـپهري
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۹:۵۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
در نبودت چشمهايم پُر ز باران ميشود
اشك ميلرزد به روي گونه غلطان ميشود
تا كسي اسمِ تو را ميآورد در پيش من
ذهنم از فكر ِ تو مثل يك خيابان ميشود
مثل گنجشكي كه تيري خورده باشد بي هوا
بر زمين ميافتم و قلبم هراسان ميشود
هر چه ميگردم به دنبالت نميبينم تورا
ديدنت تنها فقط در خواب آسان ميشود
خاطراتم با تو در اين ذهن پُر آشوب من
بارها مانند يك سريال اكران ميشود
كوچه هاي شهر را طي ميكنم بياختيار
آرزويم ديدن ِ لبهاي خندان ميشود
تا به خود ميآيم از فكر تو ميبينم كه باز
كوچهها را رد شدم فكرم پريشان مي شود
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۹:۵۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
خيره ام در چشم خيست، حسرتم را درك كن
قبله ام باش، عاشقانه ... نيتم را درك كن
اي كه رؤيايت دليل گنگ عصيانم شده
شعرهايم، گريه هايم، خلوتم را درك كن
عشق را بر شانه ي اسطوره ها باريده ام
ردّ اشك نيمه شب بر صورتم را درك كن
غرق آغوشت شدم، عرياني ام تسليم توست
تا ابد مي خواهمت، اين حالتم را درك كن
روزهاي بودنم با تو علامت خورده است!
توي تقويم ام بمان و عادتم را درك كن
گر چه نقشِ منفي ام را خوب ايفا كرده ام
در غزل ها؛ جنبه هاي مثبتم را درك كن
از قرارم با تو، يك عمر است كه آواره ام!
لا اقل دلشوره هاي ساعتم را درك كن
... صنم ميرزاده نافع ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
دوباره يك نفر آمد مرا به هم زد و رفت
و سرنوشت مرا با جنون رقم زد و رفت
كسي كه مثل همه گفت : "دوستت دارم"
درست مثل همه، آمد و به هم زد و رفت
درست مثل همه، بي مقدمه از راه ...
رسيد و سنگ بر آئينه ي دلم زد و رفت
مرا سپرد به كابوس ها، به هر چه محال
به لحظه هاي من اينگونه رنگ غم زد و رفت
كسي كه بركه ي آرامش مرا ... آشفت
به هستي ام - كه نبود - آتش عدم زد و رفت
تمام حرف من اين است : آخر اينگونه
چگونه مي شود از عهد عشق دم زد و رفت
... سيد جعفر عزيزي ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مجنون شدم، بيا كه تو ليلاي من شوي
تصوير عاشقانه ي صحراي من شوي
ديروز آمدي ... غم امروز من شدي
امروز مي روي ... غم فرداي من شوي
من با تو عهد بستم و آدم شدم ولي
تنها به شرط آنكه تو حواي من شوي
بايد عزيزتر بشوم ... پيش چشم تو
شايد بدين بهانه زليخاي من شوي
حتي بعيد نيست به موسي شدن رسم
تنها به شوق آنكه، تو درياي من شوي
امشب نقاب آينه بر چهره مي زنم
تا بي درنگ، محو تماشاي من شوي
يك شعر عاشقانه برايت سروده ام
تا شهريار شهر غزل هاي من شوي
بت هاي سرزمين دلم را شكسته ام
تا بعد از اين، الهه ي زيباي من شوي
... نادر صهبا ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
خبر نداري از دلم كه ساده درد مي كند
از اين دلي كه بي تو، بي اراده درد مي كند
مدام ذهن خسته ام تو را مرور مي كند
سَرم، سَرم، خدا، كه فوق العاده درد مي كند
به جاده مي زنم ولي، چقدر پاي عاشقم
از اينكه بي تو مي رود پياده درد مي كند
گله ندارم و غم تو را به دوش مي كشم
فقط شنيده ام كه دوش جاده درد مي كند
تمام تار و پود من، از اينكه بي خيال، تو
دلت به من اهميت نداده، درد مي كند
... صفورا يال وردي ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
با اينكه قبل از رفتنت حال مرا ديدي
اما رها كردي مرا، زين عشق رنجيدي
آن چشمهاي پاك تو دنياي من بودند
اما تو اين يك جمله را هرگز نفهميدي!
حوا ... براي من، كه عمري آدمت بودم
اي كاش سيبي از درخت عشق مي چيدي
حالا دگر چيزي ندارم تا به تو بخشم
يك قلب كوچك داشتم، آن هم كه دزديدي!
... علي نيكخواه ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
من از هستي نمي خواهم به جز پيش تو مردن را
نمي خواهم خوراكي جز غم عشق تو خوردن را
تو را ميخواهم آنگونه كه گويي جسم، روحش را
جدايي ناپذير و تنگ ..... يكديگر فشردن را
بدون تو، تنفس هم ملال آورترين چيز است
تو شيرين مي كني اما، شرنگ تلخ مردن را
بميران! زنده كن! فرقي ندارد، باز مي خوانم
هزاران بار ديگر، با تو شعر دل سپردن را
مرا از عشق مي ترساني و غافل از آني كه
براي ماهيان ساده است، مشق آب خوردن را
به مرده شور بسپاري تنم، آنجا كه يارايش
نباشد بار سنگين غمت، بر دوش بردن را
دلت مي آيد آيا با چنين شاگرد عشقِ خود
هميشه بازگويي درس بي روحِ فسردن را ؟!؟
تو كه اين را براي من، نمي خواهي غزلبانو :
خيال با تو بودن، با خودم، بر گور بردن را
اگرچه خوب مي دانم كه تا بوده، چنين بوده
كه عاشق مي دهد آخر، بهاي دل سپردن را
... علي محمد محمدي ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
روي دنيا ببند پنجره را، تا كمي در هواي من باشي
چون قرار است بعد از اين تنها، بانوي شعرهاي من باشي
چند بيتي به ياد تو غمگين، چند بيتي كنار تو لبخند
عصرها عشق مي زند به سرم، تلخ و شيرين چاي من باشي
من بخوانم تو سر تكان بدهي، تو بخواني دلم تكان بخورد
آخر شعر از خودم بروم، تو بماني صداي من باشي
من پرم از گناه و آدم و سيب، از تو و عاشقانه هاي نجيب
نيت ات را درست كن اينبار، جاي شيطان خداي من باشي
با چه نامي تو را صدا بزنم؟!؟ آي خاتون باشكوه غزل!
عشق هر چند اسم كوچك توست، دوست دارم "شما"ي من باشي
كاش يك شب به جاي زانوي غم، شانه هاي تو بود در بغلم
در تب خواب ها و حسرت ها، كاش يك لحظه جاي من باشي
شايد اين بغض آخرم باشد، چشم هاي مرا نديده بگير
فكر ديوانه اي براي خودت، فكر چتري براي من باشي
بيت آخر هميشه باراني است، هر دو بايد به خانه برگرديم
اين غزل را مرور كن هر شب، تا كمي در هواي من باشي
... اصغر معاذي ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۱ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)