بهرام محمودي
در پاكي عشق من مردد شد و رفت / او تابع «هر چه پيش آيد...» شد و رفت
گفتم مگر از نعش دلم - آخ دلم - / از روي جنازۀ دلم رد شد و رفت
برچسب: ،
ادامه مطلب
در پاكي عشق من مردد شد و رفت / او تابع «هر چه پيش آيد...» شد و رفت
گفتم مگر از نعش دلم - آخ دلم - / از روي جنازۀ دلم رد شد و رفت
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست / تا كرد مرا تهي و پر كرد ز دوست
اجزاي وجودم همگي دوست گرفت / ناميست ز من بر من و باقي همه اوست
جمعي همه سردرگم اين بازارند / عمريست دچار روزۀ شك دارند
تا بوده به دنبال كليدند همه / جايي كه تمام دربها ديوارند!
مست توام از جرعه و جام آزادم / مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از كعبه و بتخانه تويي / ور نه من از اين هر دو مقام آزادم
يك سمت تويي و عشق: مرگي ساده / يك سمت جهان به قتل من آماده!
مي ترسم مثل بچه گنجشكي كه / در دست دو بچۀ شرور افتاده
زماني،
با تكه اي نان سير مي شدم
و با لبخندي
به خانه مي رفتم
اتوبوس هاي انبوه از مسافر را
دوست داشتم
انتظار نداشتم
كسي به من در آفتاب
صندلي تعارف كند،
در انتظار گل سرخي بودم.
سرهاي بريده دستها در سيني / تدفين بدن بدون هيچ آئيني
دستان ابوالفضل به مولا مي گفت: / من كوس انا الحق زده ام مي بيني؟
با تشكر از ايشان به خاطر معرفي اشعارشان به وبلاگ رباعي، براي مشاهدۀ رباعيات ايشان مي توانيد به اين آدرس مراجعه كنيد: http://hashtadsangeghabr.blogfa.com/