كريمي مشاور بيمه كريمي مشاور بيمه .

كريمي مشاور بيمه

پيوند

تو هماني كه دلم لك زده لبخندش را

او كه هرگز نتوان يافت همانندش را

 

منم آن شاعر دلخون كه فقط خرج تو كرد

غزل و عاطفه و ... روح هنرمندش را

 

از رقيبان كمين كرده عقب مي ماند

هر كه تبليغ كند خوبي دلبندش را

 

مثل آن خواب، بعيد است ببيند ديگر

هر كه تعريف كند خواب خوشايندش را

 

مادرم بعد تو هي حال مرا مي پرسد

مادرم تاب ندارد، غم فرزندش را

 

عشق با اينكه مرا تجزيه كرده است به تو

به تو اصرار نكرده است فرايندش را

 

قلب من موقع اهدا به تو ايراد نداشت

مشكل از توست، اگر پس زده پيوندش را

 

حفظ كن اين غزلم را كه به زودي شايد

بفرستند رفيقان به تو اين بندش را :

 

منم آن شيخ سيه روز كه در آخر عمر

لاي موهاي تو گم كرد خداوندش را

 

...  كاظم بهمني  ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

اي كاش ...

آن شب شروع شد غزل از كوچ ايل من

در كوچه ماند، پاي سراپا عليل من


يك نقطه شد به چشم من آري قبيله رفت

ماندند مردهاي زياد ... از قبيل من


گويا سپاه ابرهه بوديم ... جملگي

من مانده اي از آنهمه و نيست فيل من


من پا نداشتم بروم، سر، كه داشتم

محكم نبوده است از اول دليل من


چندي است شعر تازه سراغم نيامده است

اي كاش باز وحي كند، جبرئيل من


امشب به اين نتيجه رسيدم كه سالهاست

مانده است كنج موزه دنيا فسيل من


... وحيد برزگر ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

نفرين نكن

وقتي كه حالت از غم دنيا گرفته است

حال من و تمام غزل ها گرفته است


دلشوره هاي خودبخود چند روز پيش

حالا چقدر يك شبه معنا گرفته است


بعد از تو جاي آنهمه تاب و تب مرا

مشتي چرا و بايد و اما گرفته است


اين سرنوشت غمزده تاوان عشق را

روزي هزار مرتبه از ما گرفته است


حتي خدا نخواست ببيند در اين جهان

كار دو عاشق اينهمه بالا گرفته است


يك لحظه چشم بستم و ديدم كسي برام

تصميم گريه آور كبري گرفته است


حالا منم و ميز و دو فنجان قهوه و ...

مردي كه روي صندلي ات جا گرفته است


حرفي نمي زنم نكند برملا شود

بغضي كه توي حنجره ام پا گرفته است


دارد به عمق فاجعه پي ميبرد دلم

نفرين نكن كه آه تو من را گرفته است!


... زهرا شعباني ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

بهانه

از باغ مي برند چراغاني ات كنند

تا كاج جشن هاي زمستاني ات كنند


پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهاي تار»

تنها به اين بهانه كه باراني ات كنند


يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند

اين بار مي برند كه زنداني ات كنند


اي گل گمان مكن به شب جشن مي روي

شايد به خاك مرده اي ارزاني ات كنند


يك نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست

از نقطه اي بترس كه شيطاني ات كنند


آب طلب نكرده هميشه مراد نيست

گاهي بهانه اي است كه قرباني ات كنند



... فاضل نظري ...

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

غزل عاشقانه

دلم براي سرودن، بهانه كم دارد

و دفترم غزل عاشقانه كم دارد


قبول كن! دل مجنون من! كه ديوانم،

هنوز هم دو سه دفتر ترانه كم دارد


تمام تازه به دوران رسيده ها گفتند :

كه باغ يخ زده من جوانه كم دارد


ولي چگونه بخوانم به گوش اين گنجشك

حياط ما، نه درخت و نه لانه كم دارد ؟!؟


و با چه لهجه بگويم به اين همه كركس

درخت خانه ما آشيانه كم دارد ؟!؟


اگرچه دست عجولم هنوز هم خالي است

هزار تخته اگرچه زمانه كم دارد ...


بيا بيا !!! برسانم به آن حقيقت خيس

كه عشق حادثه اي جاودانه كم دارد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

خدا كند !!!

خبر به دورترين نقطه ي جهان برسد

نخواست او به من خسته، بي گمان، برسد


شكنجه بيشتر از اين ؟ كه پيش چشم خودت

كسي كه سهم تو باشد، به ديگران برسد


چه مي كني، اگر او را كه خواستي يك عمر

به راحتي كسي از راه ناگهان برسد ...


رها كني، برود، از دلت جدا باشد

به آنكه دوست ترش داشته، به آن برسد


رها كني، بروند و دو تا پرنده شوند

خبر به دورترين نقطه ي جهان برسد


گلايه اي نكني، بغض خويش را بخوري

كه هق هق تو مبادا به گوششان برسد


خدا كند كه .. نه! نفرين نمي كنم، نكند

به آن كه عاشق او بوده ام، زيان برسد


خدا كند فقط اين عشق از سرم برود

خدا كند كه فقط زود آن زمان برسد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

شرمنده ام از روي شما

از عشق مكن شكوه كه جاي گله اي نيست

بگذار بسوزد دل من مسأله اي نيست

 

من سوخته ام در تبت آنقدر كه امروز

بين من و خورشيد دگر فاصله اي نيست

 

غمديده ترين عابر اين خاك منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله اي نيست

 

در خانه ام آواز سكوت است؛ خدايا

مانند كويري كه در آن قافله اي نيست

 

مي خواستم از درد بگويم ولي افسوس

در دسترس هيچكسي حوصله اي نيست

 

شرمنده ام از روي شما بد غزلي شد

هرچند از اين ذهن پريشان گله اي نيست



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

تسبيح

من كه تسبيح نبودم تو مرا چرخاندي

مشت بر مهره تنهايي من پيچاندي


مهر دستان تو دنبال دعايي مي گشت

بارها دور زدي ذهن مرا گرداندي


ذكرها گفتي و بر گفته خود خنديدي

از همين نغمه تاريك مرا ترساندي


بر لبت نام خدا بود، خدا شاهد ماست

بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندي


دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت

عادتت را به غلط چرخه ايمان خواندي


قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود

تو ولي گشتي و اين گمشده را لرزاندي


جمع كن رشته ايمان دلم پاره شده است

من كه تسبيح نبودم، تو مرا چرخاندي ...



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

غزل رفتن

غزل رفتن تو عمر مرا زايل كرد

خون دل، قافيه شعر مرا مشكل كرد

 

در فراق تو بجز گريه به دادم نرسيد

دوريت روز خوشم را به درك واصل كرد

 

يك طرف فاصله ها و طرفي خاطره ها

اين ميان عقل نگنجيد و جنون منزل كرد

 

نام تو گفتم و گفتند كه شاعر شده ام

لطف ياد تو نظر بر من ناقابل كرد

 

دل من از طلب روي تو لب ريز شد و

وحي چشمان تو آيات غزل نازل كرد

 

شعر مجنون من از قطعه ليلايي تو

شمس تو مثنوي عمر را كامل كرد

 

آتش هجر تو با سوز جگر گشت عجين

مشعلي ساخت كه اين مرثيه را حاصل كرد

 

آخرين مصرع من بود كه مرگ تو سرود

رحلتت نام و امضاي مرا باطل كرد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

آزمون عشق

روي خوش به پنجره باران نشان نداد

حتي براي خاطره دستي تكان نداد

 

سرشار از پرنده و گل بود باغمان

آفت رسيد و فرصت سبزي به آن نداد

 

وقتي پرندگان همه رفتند هيچ كس

با يك نگاه ساده تسلايمان نداد

 

گفتي شكسته حرمت گل در هجوم باد

بي خود نبود گريه به چشمم امان نداد

 

در آزمون عشق و غزل ثبت نام شد

اما كسي به غير دلم امتحان نداد

 

بايد قبول كرد ... خدا هم از ابتدا

احساس و عشق را به كسي رايگان نداد

 

دستان مرد منتظر نان و سيب بود

اما كسي نشانه‌اي از سيب و نان نداد



بايد كه اعتراف كنم هيچ حادثه

چون چشم‌هاي مست تو ما را تكان نداد



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۷:۱۲ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)