تو بگو وقتي خواب بودم چه كسي مداد رنگيشُ برداشت و فاصله ها رو پٌررنگ كرد ؟؟
نگاهم كرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم كرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم كرد دل به او بستم. نگاهم كرد اما بعدها فهميدم فقط نگاه ميكرد
از او كه رفته نبايد رنجشي به دل گرفت
آنكه دوستش داريم همه گونه حقي بر ما دارد
حتي حق آنكه ديگر دوستمان نداشته باشد
نمي توان از او رنجشي به دل گرفت
بلكه بايد تنها از خود رنجيد
كه چرا بايد آنقدر شايسته ي محبت نباشيم كه دوست ما را ترك كند ...
و اين خود دردي كشنده است ...
زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم.....تو نيز به من آموختي چگونه دوست بدارم اما به من نياموختي كه چگونه تو رو فراموش كنم
اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست! اگر روزي تركت كردند، بدان با تو بودن لياقت مي خواهد
خيلي ها نفرين ميكنن ... تلافي ميكنن... اما نه ... نفرين من ... الهي اوني كه دوستش داري تنهات نذاره ... تلافي من .... ميرم تا به اون برسي ... سره راهت نباشم ... راستي ... قد من دوست داره ...؟
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ي خاطراتم رو انداختم يه گوشه اي و گفتم : فراموش ؛ يه چيزي ته قلبم خنديد و گفت : يادمه
يادت باشه كه يادم بياري كه يادت بدم كه ياد بگيري كه هميشه به يادتم و يادت هيچ وقت از يادم نميره . . . اين يادت نره . . .
يك نصيحت: مواظب خودت باش! يك خواهش: اصلاً عوض نشو! يك آرزو: فراموشم نكن! يك دروغ: تورو دوست ندارم!!، يك حقيقت: دلم برات تنگ شده
زمان ! به من آموخت كه : دست دادن معني رفاقت نيست ... بوسيدن قول ماندن نيست ... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست ...
شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولي هرگز نخواهي رفت از يادم
خداحافظ ، و اين يعني در اندوه تو مي ميرم
در اين تنهايي مطلق ، كه مي بندد به زنجيرم
و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آرد
و برف نا اميدي بر سرم يكريز مي بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگي هايم ؟
چگونه مي روي با اينكه مي داني چه تنهايم ؟
خداحافظ ، تو اي همپاي شب هاي غزل خواني
خداحافظ ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني
خداحافظ ، بدون تو گمان كردي كه مي مانم
خداحافظ ، بدون من يقين دارم كه مي ماني !!!
چقدر دوست داشتم يك نفر از من مي پرسيد چرا نگاه هايت آنقدر غمگين است؟چرا لبخندهايت آنقدر تلخ و بيرنگ است؟ اما افسوس كه هيچ كس نبود ...هميشه من بودم و من و تنهايي پر از خاطره ... آري با تو هستم! با تويي كه از كنارم گذشتي و حتي يك بار هم نپرسيدي چرا چشمهايم هميشه باراني است
يكي محبت ميكنه و يكي ناز ميكنه ! اوني كه ناز ميكنه هميشه محبت مي بينه اما اوني كه محبت ميكنه هميشه تنهاي تنهاست
بوديم و كسي پاس نمي داشت كه هستيم
باشد كه نباشيم و بدانند كه بوديم
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
دلم مي خواست بهانهاي باشي براي فراموش كردن همه چيز...
اما حالا دلم ميخواهد بهانهاي باشد براي فراموش كردن" تو" !...
ذهن را درگير با عشقي خيالي كرد و رفت
جمله هاي واضح دل را سوالي كرد و رفت
چون رميدن هاي آهو ناز كردن هاي او
چشم و دستان مرا حالي به حالي كرد و رفت
ياران به خدا كه بي وفايي مكنيد
با عاشق دلخسته جدايي مكنيد
يا آن كه وفا مي كنيد تا آخر
يا آنكه از اول آشنايي نكنيد
اگه احساسمو كشتي اگه از ياد منو بردي
اگه رفتي بي تفاوت به غريبه سر سپردي
بدوون اينو كه دل من شده جادو به طلسمت
يكي هست اين ور دنيا كه تو يادش مونده اسمت
اي كه بر لبهاي ما طرح تبسم مي شوي
دعوت ما بوده اي , مهمان مردم مي شوي
نفرين به عشق به عاشقي .نفرين به بخت و سرنوشت . به اون نگاه كه عشقتو . تو سرنوشت من نوشت . نفرين به من نفرين به تو . نفرين به عشق من و تو . به ساده بودن منو . به اون دل سياه تو..........
در دياري كه در آن نيست كسي يار كسي
كاش يارب نيافتد به كسي كار كسي
گه يك شب ديگه زير بارونا قدم زدي بدون
كه تموم فكر من پيش تو بود
مثه تو تو زندگيم هيشكي نبود...............
در كنج دلم عشق كسي خانه ندارد
كس جاي در اين منزل ويرانه ندارد
دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد
كس تاب نگهداري ديوانه ندارد
هي فلاني
زندگي شايد همين باشد
يك فريب ساده و كوچك
آن هم از دست عزيزي كه زندگي را
جز براي او وجز با او نمي خواهي !
من يه فنجون چاي داغ و به تو ترجيح ميدم چون اون فقط زبونم ميسوزونه و تو دلمو
وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن
به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد
نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم
گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد
به اولين شخصي كه گفتم دوست دارم تو بودي ولي انقدر دل شكستن برات راحت كه دل ما رو هم شكستي مشكلي نداره انقدر دل ما شكسته كه ديگه ضد ضربه شده
زهي نوش لب لعلت حيات جاودان من
به دندان مي گزي لب را چه مي خواهي ز جان من
شاهزده كوچلو چي مي خواي
روي زمين جاي تو نيست
اينجا اميدي به سحر براي فرداي تو نيست
آفتاب غروبي نداريم
روزهاي خوبي نداريم
واسه سفر به ناكجا يه اسب چوبي نداريم
شاهزده كوچلو اون بالا
به غم و آب و نون نبود
خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود
يه وقت مثه ماها نشي
خسته ،كلافه ،نيمه جون
تو حسرت يه تيكه ابر
ديدن يه رنگين كمون
اينجا ديگه نشونه اي از گل سرخ و لاله نيست
كنار ماه دوديمون نشونه هاله نيست
شاهزده كوچلو اون بالا
به غم و آب و نون نبود
خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود
تو شبا جاي ستاره سكه شماري مي كنيم
با گل هاي پلاستيكي عصرو بهاري مي كنيم
كي گفته اينجا بموني؟
پاشو برو به آسمون
همون جا پيش گل سرخ
تو خونه خودت بمون
شاهزده كوچلو چي مي خواي
روي زمين جاي تو نيست
اينجا اميدي به سحر براي فرداي تو نيست
آفتاب غروبي نداريم
روزهاي خوبي نداريم
واسه سفر به ناكجا يه اسب چوبي نداريم
شاهزده كوچلو اون بالا
به غم و آب و نون نبود
خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود
سكوتم را به باران هديه كردم
تمام زندگي را گريه كردم
نبودي در فراق شانه هايت
به هر خاكي رسيدم گريه كردم
خوشحالي كه دلمو شكستي؟؟؟
بدان اي نازنين آنچه شكستي تصوير زيباي خودت بود كه در دلم ساخته بودي
ما نمي تونيم به دلمون ياد بديم كه نشكنه ولي مي تونيم بهش ياد بديم كه اگه شكست لبه تيزش دست اوني كه شكسته تش رو نبره
درسته كه يه روزي فراموش مي كني و يه روز ديگه فراموش مي شي ولي اينو بدون
فراموش شدگان هرگز فراموش كنندگان را فراموش نمي كنند
چه سخته آدم دوباره به ديواري تكيه بده كه 1بار آوارش روش ريخته
برو برو منم بيزارم از تو
خيالم هس كه دست وردارم از تو
خيالت هس كه مو ياري ندارم
گلِِِي دارم كه بويِش بهتـر از تـو
غريبي رفتم و از تو گذشتم
دو چشم سيل ميباريد بستم
دلي كه صبح و شو ياد تو مي كرد
خدا صبري به دلدادم نشست
ديگه بهت نميگم برو به جهنم. آخه مگه جهنميا چه گناهي كردن كه بايد عوضي مثل تو رو تحمل كنن
كاشكي عشق ديروز هنوز ميون ما بود
واسه من توي قلبت هنوز يه ذره جا بود
تا عمر دارم اين دل شكسته رو تحمل ميكنم و با خودم همه جا مي برم تا شايد يه بند زن پيدا بشه بتونه مثل قبل درستش كنه تا شايد دوباره عاشق بشه
دل ما كه شكست كسي صدايش نشنيد اري دل مرد بي صدا مي شكند
حالا كه بشكن بشكه
اميدوارم يكي هم ماله تورو بشكنه
با از دست دادن همه چيز ، همه چيز مي شوي!
تو همه چيز مني
هر وقت دل كسي رو شكستي 1 ميخ بزن تو ديوار هر وقت كه دلشو به دست اوردي اون ميخ رو از ديوار در بيار ولي جاي اون ميخ هميشه رو ديوار ميمونه
حالا كه رفتني شده اي طبق گفته ات
باشد، قبول...لااقل اين نكته را بدان:
آهن قراضه اي كه چنان گرم گرم گرم
در سينه مي تپيد،
دلم بود...
نا مهربان..
ما كه رفتيم حالا تو ميموني و عشق جديد
ميدونم چند روز ديگه ميشنوم جدا شديد
به نامردي نامردان قسم خوردم
كه نامردي كنم در حق نامردان
الهي يكي پبدابشه رو دلت پا بزاره
هرچي كه با من ميكني يه روز به روزت بياره
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
دل من تـنها بـود ،
دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، كه بمانـد يك جا
به كجا ؟!
معـلـوم است ، به در خانه تو !
دل من عادت داشـت ،
كه بمانـد آن جا ، پـشـت يك پرده تـوري
كه تو هر روز آن را به كناري بزني ...
دل من ساكن ديوار و دري ،
كه تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساكن دستان تو بود
دل من گوشه يك باغـچه بـود
كه تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!!
من آهنگ غريب روزگارم. غمي بي انتها در سينه دارم. تمام هستي ام يك قلب پاكست. كه آن را زير پايت مي گذارم.
زندگي اجبار است ... مرگ انتظار است ... عشق يك بار است ... جدايي دشوار است ... ولي ياد تو تكرار است ... !
عاشقت خواهم ماند بي آنكه بداني دوستت خواهم داشت بي آنكه بگويم درد دل خواهم گفت بي هيچ گماني گوش خواهم داد بي هيچ سخني در آغوشت خواهم گريست بي آنكه حس كني در تو ذوب خواهم شد بي هيچ حراراتي اينگونه شايد احساسم نميرد
روز اول خيلي اتفاقي ديدمت...
روز دوم الكي الكي چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدكي بهت نگاه كردم...
ماه بعد شانسي به دلم نشستي
و
حالا سالهاست يواشكي دوست دارم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: