گله دارم ... گله از نحسي اقبال خودم
مي دوم پشت سر مرگ به دنبال خودم
من شمردم به سرانگشت خودم، سي سال است
داده ام وعده ي امسال به هر سال خودم
چون كلافي كه به دندان گره اش باز نشد
چشمت انداخت مرا باز به چنگال خودم
هيچكس بيشتر از من به خودم راست نگفت
شده ام آينه ي عبرت امثال خودم
سايه ي ظهر تموزم كه به هر جا رفتم
شدم از چرخش خورشيد، لگدمال خودم
دور تا دور مرا اين همه ديوار گرفت
كاش يك پنجره هم بود فقط مال خودم
آرزوهايم اگر دورتر از دست من است
مي كشم منت پرواز هم از بال خودم
توبه از عشق مكافات خودش را دارد
اين منم ... من كه شدم باعث اغفال خودم
... ؟!؟ ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
حالا كه رفتن تو شده ماجراي من
از دورها تكان بده دستي براي من
حالا كه رفته اي و به آخر رسيده ام
حالا كه ابتداي تو و انتهاي من .....
دادي مرا به موج فراموشي ات ولي
جا مانده هيچ در دل تو رد پاي من ؟
شايد تو رفته اي كه ببيني بدون تو
قد مي كشد نداشتنت تا كجاي من
اينجا رسيده، سمت چپ سينه مي زند
نبضت هنوز ... در تپش لحظه هاي من
هرگز دلم نخواست بگويم كه ... بگذريم
ديگر نمي رسد به تو فريادهاي من
پايان قصه، مثل هميشه جدايي است
وقتي شكست بغض غزل در صداي من
... جواد زماني ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
خبر خير تو از نقل حريفان سخت است
حفظ حالات من و طعنه آنان سخت است
لحظه ي بغض نشد حفظ كنم چشمم را
در دل ابر ... نگهداري باران سخت است
كشتي كوچك من هرچه كه محكم باشد
جستن از عرصه هول آور طوفان سخت است
ساده عاشق شده ام، ساده تر از آن رسوا
شهره شهر شدن با تو چه آسان ... سخت است
اي كه از كوچه ي ما مي گذري، معشوقه!
بي محلي سر اين كوچه دو چندان سخت است
زير باران كه به من زل بزني، خواهي ديد :
فن تشخيص نم از چهره ي گريان سخت است
كوچه مهر - سر نبش - كماكان باران .....
ديدن حجله ي من، اول آبان سخت است
... كاظم بهمني ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۲۰ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
وقتي از چشم تو افتادم، دل مستم شكست
عهد و پيماني كه روزي با دلت بستم، شكست
ناگهان ... دريا ! تو را ديدم، حواسم پرت شد
كوزه ام بي اختيار افتاد، از دستم شكست
در دلم فرياد زد « فرهاد » و كوهستان شنيد
هي صدا در كوه، هي « من عاشقت هستم » شكست
بعد تو آئينه هاي شعر ... سنگم مي زنند
دل به هر آئينه، هر آئينه اي بستم، شكست
عشق زانو زد، غرور گام هايم خرد شد
قامتم وقتي به اندوه تو پيوستم، شكست
وقتي از چشم تو افتادم، نمي دانم چه شد
پيش رويت آنچه را يك عمر نشكستم، شكست
... نجمه زارع ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مانند شيشه اي كه خريدار سنگ بود
اين دل شكستن تو ... برايم قشنگ بود
رؤياي باشكوه رسيدن به ساحلت
آغاز خودكشي هزاران نهنگ بود
ماه شب چهاردهي، كه تصاحب ات
چون حسرتي به سينه صدها پلنگ بود
خوشبخت آن دلي كه براي تو مي تپد
خوشبخت آن دلي كه براي تو تنگ بود
تو : يك جهان تازه پر از صلح و دوستي
من : كشوري كه با همه در حال جنگ بود
با من هر آنچه از تو بجا ماند، نام بود
از من هر آنچه بي تو به جا ماند، ننگ بود
پائين نشسته ام كه تو بالانشين شوي
اين ماجرا، حكايت « الاكلنگ » بود
... رضا نيكوكار ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۹ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
تا تو بودي در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروي چشم خود، چشمي غزلخوان داشتم
حال اگرچه هيچ نظري عهده دار وصل نيست
يك زمان، پيشامدي بودم كه امكان داشتم
ماجراهايي كه با من ... زير باران داشتي
شعر اگر مي شد، قريب پنج ديوان داشتم
بعد تو، بيش از همه فكرم به اين مشغول بود
من چه چيزي كمتر از آن نارفيقان داشتم؟!
ساده از "من بي تو مي ميرم" گذشتي، خوب من!
من به اين يك جمله خود، سخت ايمان داشتم
لحظه ي تشييع من، از دور بويت مي رسيد
تا دو ساعت بعد دفنم، همچنان جان داشتم!!
... كاظم بهمني ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
گمان نمي كنم اين دست ها به هم برسند
دو دلشكسته ي در انزوا ... به هم برسند
كدام دست، رسيده به دست دلخواهش
كه دست هاي پر از عشق ما به هم برسند
فلك نجيب نشسته است و موذيانه به فكر
كه پيش چشم من اين دو، چرا به هم برسند
شكوه عشق به زير سئوال خواهد رفت
وگرنه مي شود آسان، دو تا به هم برسند
... محمدرضا رستم پور ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
درد يك پنجره را پنجره ها مي فهمند
معني كور شدن را گره ها مي فهمند
سخت بالا بروي، ساده بيايي پايين
قصه ي تلخ مرا سرسره ها مي فهمند
يك نگاهت به من آموخت كه در حرف زدن
چشم ها بيشتر از حنجره ها مي فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را ....... فردا
مردم از خواندن اين تذكره ها مي فهمند
نه، نفهميد كسي منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن كنگره ها مي فهمند
... كاظم بهمني ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۸ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
سرت كه درد نمي آيد از سئوالاتم
مرا ببخش كه اينقدر بي مبالاتم
چطور اينهمه جريان گرفته اي در من
و مو به موي تو جاريست در خيالاتم؟
بگو به من كه همان آدم هميشگي ام؟
نه ... مدتي است كه تغيير كرده حالاتم
چقدر مانده به وقتي كه مال هم بشويم
درست از آب در آيند احتمالاتم ... ؟
تو محشري به خدا، من بهشت گمشده ام
تو اتفاق ميفتي ... من از محالاتم
چقدر ساكتي و من چقدر حرف زدم
دوباره گيج شدي حتماً از سئوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ مي زنم گاهي
مرا ببخش كه اينقدر بي مبالاتم
... مهدي فرجي ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)
مي تواني بروي قصه و رؤيا بشوي
راهي دورترين گوشه ي دنيا بشوي
ساده نگذشتم از اين عشق، خودت مي داني
من زمينگير شدم، تا تو مبادا بشوي
آي ... مثل خوره اين فكر عذابم مي داد
چوب من را بخوري، ورد زبان ها بشوي
من و تو مثل دو تا رود موازي بوديم
من كه مرداب شدم، كاش تو دريا بشوي
دانه برفي و آنقدر ظريفي كه فقط
بايد از اين طرف شيشه تماشا بشوي
گره ي عشق تو را هيچكسي باز نكرد
تو خودت خواسته بودي كه معما بشوي
مي تواني فقط از زاويه ي يك لبخند
در دل سنگ ترين آدم ها، جا بشوي
بعد از اين، مرگ نفسهاي مرا مي شمرد
فقط از اين نگرانم كه تو تنها بشوي
... مهدي فرجي ...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت:
۰۶:۵۷:۱۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع:
نظرات (0)