وحيد عمراني
من كي ام؟ صياد ناشي ، پس شكارم مي گريزد
آخر آن آهوي زيبا از حصارم مي گريزد
مي شود تنهايي من در جهان افسانه زيرا
هر كسي را دوست دارم ، از كنارم مي گريزد
برچسب: ،
ادامه مطلب
من كي ام؟ صياد ناشي ، پس شكارم مي گريزد
آخر آن آهوي زيبا از حصارم مي گريزد
مي شود تنهايي من در جهان افسانه زيرا
هر كسي را دوست دارم ، از كنارم مي گريزد
شايد اگر
تنارديه ها نبودند
كوزت به دنيا نمي امد
در ذهن ويكتور هوگو!
بس كه مي ترسم از جدايي ها
مي گريزم از آشنايي ها
دلي از سنگ خاره خواهم ساخت
تا نرنجد ز بي وفايي ها
آرزو را به سينه خواهم كشت
تا نكوشد به خودنمايي ها
عشق اگر نور روشن سحر است
دل نبندم به روشنايي ها
چه فريبنده بود و ديده نواز
سِحر چشمش به دلربايي ها
ديدي اي دل ز پا درافتادي
بعد از آن بال و پر گشايي ها؟
بايد مي دانستم
سرانجام
تو را
از اينجا خواهد برد
اين جاده
كه زير پاي تو نشسته بود.
با تشكر از نويسندۀ محترم وبلاگ گلايه ها براي فرستادن اين شعر.
آدرس: http://www.dokhtaretorshideh.blogfa.com/
تاريخ از انحصارِ تو آزاد مي شود
تاريخ يك كتاب قديميست كه در آن
از زخم هاي كهنۀ من ياد مي شود
از من گرفت دختر خان هر چه داشتم
تا كي به اهل دهكده بيداد مي شود؟
خاتون به رودخانۀ قصرت سري بزن
موسي دل من است كه نوزاد مي شود
با اين غزل به مُلك سليمان رسيده ام
اين مردِ خسته همسفر باد مي شود
اي ابروان وحشي تو لشكر مغول
پس كي دل خراب من آباد مي شود؟
در تو هزار مزرعه خشخاش تازه است
آدم به چشم هاي تو معتاد مي شود
با تشكر از هلياي عزيز براي فرستادن اين غزل.
آدرس: http://baharaneman.mihanblog.com/
گر سر برود ، ز سر هوايت نرود
تأثير طلسم چشم هايت نرود
فرشي ز دلِ شكسته انداخته ام
آهسته بيا شيشه به پايت نرود
عشقا تو در آتشي نهادي ما را
درهاي بلا همه گشادي ما را
صبرا به تو در گريختم تا چه كني
تو نيز به دست هجر دادي ما را
عادت كرده ايم
آنقدر كه يادمان رفته است شب
مثل سياهي موهايمان ناگهان مي پرد
و يك روز آنقدر صبح مي شود
كه براي بيدار شدن
دير است.