حسين پناهي
چه ميهمانان بي دردسري هستند
مردگان ...
نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
نه به حرفي دلي را آلوده
تنها به شمعي قانعند
و اندكي سكوت ...
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
نگار دوستي ثاني
خمار ظهر تابستان
برچسب: ،
ادامه مطلب
و سكوتي كه مي درد پوستم را
بخار خاكستريت ماسيده بر پرده هاي سبز
خواب هاي تك نفره
جدا، جدا، جدا
تخت ...
و گردنم خزنده از پس در
تكيه داده بر بويت
بر بالش عصري كه تلخ ماند تا به ابد.
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
سيد اكبر سليماني
من جدول حل نكردۀ تاريخم
يك طفل بغل نكردۀ تاريخم
جغرافي روح من چپاول شده است
من بمب عمل نكردۀ تاريخم
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
ابوسعيد ابوالخير
اي از تو به باغ هر گلي را رنگي
هر مرغي را ز شوق تو آهنگي
با كوه ز اندوه تو رمزي گفتم
برخاست صداي ناله از هر سنگي
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
فريدون مشيري
آب از ديار دريا
با مهر مادرانه
آهنگ خاك مي كرد
بر گِرد خاك مي گشت
گَرد ملال او را
از چهره پاك مي كرد
از خاكيان ندانم
ساحل به او چه مي گفت
كآن موج نازپرورد
سر را به سنگ مي زد
خود را هلاك مي كرد!
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید:
همام تبريزي
شد دوش ميان ما حكايت آغاز
از هر بن موي من برآمد آواز
شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد
شب را چه گنه؟ حديث ما بود دراز
برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
بازدید: