كريمي مشاور بيمه كريمي مشاور بيمه .

كريمي مشاور بيمه

قصه گوي عاشق

زير گنبد كبود قصه گوي عاشقي زندوني بود     قصه هاش قصيده بود   غصه هاش رسيده بود   خط خطي روجزوه هاش پاپتي شاه و گداش   همه سردر گم گيج   همه پوچ و همه هيچ   زير گنبد كبود قصه گوي عاشقي زندوني بود   تو تموم قصه هاش لابه لاي غصه هاش   رنگ افتابش پريدست   پشت رستمش خميدست   كوچه هاش پس كوچه دارن اما هيچ رهگذري نيست   پسكه ديوارش بلندن كسي چشمش به دري نيست   قصه گو قصه رو وا داد همه رو تو قصه جا داد   روي چشماش رو گرفت اما چشماش كور نميشد   همه رو تو قصه جا داد اما قصش جو نميشد   شهر قصه رو شلوغ كرد   پر از راست و دروغ كرد   قصه گو قصه رو وا داد همه رو تو قصه جا داد   تك سوار اسبش بردن   پهلوون حقش خوردن   ارزووي مادرا رو جوونا به خاك سپردن   تك سوار پاي پياده   پهلوون حقش داده   ديو قصش مهربون   پريياش ابرو كمون   نه اسارتي به راهه نه اسيري ته چاهه   زير گنبد كبود قصه گوي عاشقي زندوني بود   روي چشماش رو گرفت اما چشماش كور نميشد   همه رو تو قصه جا داد اما قصش جو نميشد   خنجراش برنده نيستن   ببراشم درنده نيستن   باغچه ها بي باغبون   كفترا بي اب و دون   عاشقا خونه به دوش   دركمين مي فروش   شهر قصه رو شلوغ كرد   پر از راست و دروغ كرد   الغرض اخر كار   توي زندون پاي دار        

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

خداوندا

خداوندا تو دادي چشم بينا          

كه بينم من همه گلهاي زيبا                                                                                     

ببينم كوه و جنگلهاودريا            

ببينم چشمه ورودهاوصحرا

به هرسوبنگرم روزهاوشبها        

ببينم ماه رو و خا ل لبها

بگويم شكرتو شكرت خدايا        

كه بينم من زمين را تاثريا

خدايا چشم دل را هم عطاكن       

بصيرت را نصيب اين پرخطا كن       



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۷ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

رفتن دليل نبودن نيست

در اسمان تو پرواز ميكنم

                      عصري غمگين و غروبي غمگينتر 

         من بيزار از خودو از كرده خويش دل نامهربانم را به دوش ميكشم

تا ان سوي مرزهاي انزوا پنهانش كنم

در اوج نيزارهاي پشيماني ابرهاي سياه و سرگردان  كه با من از يك طايفه اند سلام ميگوييند

تو باور باور نكن اما من عاشقم

رفتن دليل نبودن نيست

در غروب اسمان تو شايد در شب خويشتن چگونه بي تو گم شوم

تورا تا فردا تا سپيده خواهم برد وبا ياد تو با عشق تو خواهم مرد

رفتن دليل نبودن نيست

 

 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

اس ام اس

پايان حكايتم شنيدنيست

                           من عاشق او

                                     او عاشق او

.......................................................

برقرار باشي و سبز گل من تازه بمون نفسم پيشكش تو جاي من زنده بمون باغ دل بي تو خزون موندني باش مهربون توكه از خود مني منو از خودت بدون

.............................................

عكست رو برام بفرست دارم پاسور بازي ميكنم تك دل ندارم



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

دل تنگي

بچه كه بوديم درد دلها روبايه ناله همه ميفهميدن

حالا بزرگ كه شديم درد دلها رو باصد زبونم كه ميگيم كسي نميدونه

اخه چرا اينجوريه؟؟؟؟؟؟؟

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۶ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

نوجواني...

 

نگاه نافذت مرا به سوي تو روانه كرد

حضور سرخ تو را براي من بهانه كرد

دلم به خاطر تو و به عشق پاك و ساده ات

پري به آسمان كشيد و غربت شبانه كرد

من آن غروب خسته ام كه از طلوع سرخ تو

طنين بغض كهنه را ترانه در ترانه كرد

كنون بدان كه من كه ام كبوتري شكسته بال

كه پر كشيد در دلت و عشق را بهانه كرد

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

طنز

سه تا زن بستني مي خورن .
يكي ليس مي زنه.
يكي هم گاز مي زنه .
يكي هم مي مكه.
كدومشون شوهر دارن ؟
نه بي ادب اوني كه حلقه دستشه !!!!

********

ميدوني شباهت پسر مجرد با لباس تو ماشين لباسشويي چيه؟؟؟......جفتشون تو كفن!!

**********

يه روز يه كشيش به يه راهبه پيشنهاد مي كنه كه با ماشين برسوندش به مقصدش… راهبه سوار ميشه و راه ميفتن… چند دقيقهء بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و كشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه… راهبه ميگه: پدر روحاني ، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار… كشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه… چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و كشيش موقع عوض كردن دنده ، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده… راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!… كشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه… بعد از اينكه كشيش به كليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي كتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا مي كنه و مي بينه كه نوشته: «به پيش برو و عمل خود را پيگيري كن… كار خود را ادامه بده و بدان كه به جلال و شادماني كه مي خواهي مي رسي»!

*************



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۵ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

به من بگو خدا چه جوريه ؟ من داره يادم ميره !

مدت زيادي از تولد برادر سكي كوچولو نگذشته بود . سكي مدام اصرار مي كرد به پدر و مادرش كه با نوزاد جديد تنهايش بگذارند
پدر و مادر مي ترسيدند سكي هم مثل بيشتر بچه هاي چهار پنج ساله به برادرش حسودي كند و بخواهد به او آسيبي برساند . اين بود كه جوابشان هميشه نه بود . اما در رفتار سكي هيچ نشاني از حسادت ديده نمي شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم براي تنها ماندن با او روز به روز بيشتر مي شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت كنند .
سكي با خوشحالي به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالاي در باز مانده بود و پدر و مادر كنجكاوش مي توانستند مخفيانه نگاه كنند و بشنوند . آنها سكي كوچولو را ديدند كه آهسته به طرف برادر كوچكترش رفت. صورتش را روي صورت او گذاشت و به آرامي گفت : ني ني كوچولو ، به من بگو خدا چه جوريه ؟ من داره يادم ميره !

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

قصه

قصه از آنجا آغاز شد كه خودت ميداني

از نيكي تو و از كمي من

 

هميشه نگران چيزي بودم

نگران تو

زيرا من چونان تو پاك نبودم

اما توحتي  پاكتر از آني بودي كه من مي پنداشتم

و مي ترسيدم كه نكند كه تورا بيازارم

 

ميداني گُل و خار نيز چنين اند

كه خار

با همه بدي و تندي خويش

قادر به آزار گُل خويش نيست

آري من نيز خار گُلي چون تو بودم

و به پست بودنم در كنار تو افتخار ميكردم

 

حال اي گل من

عاشق كمترين تو

بدان اميد دل بسته است

كه دامان از گناهان گذشته خويش شسته

وسپس خداي را شاكر باشد كه لايق تو گشته

پس تو نيز بر گناهان و قصورات  گذشته من چشم پوش

تا بر پاكي ات آيتي ديگرباشي

 

خداي را شكر

خداي را شكر

كه تورا و مرا آفريد

و خداي را شكر

خداي را تا ابد شكر

 

كه با من

آنگونه نكرد كه شايسته آنم

بلكه چنان كرد كه شايسته رحمت اوست

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۴ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)

ديد مجنون دختري مست وملنگ

ديد مجنون دختري مست و ملنگ

در خيابان با جواناني مشنگ



خوب دقت كرد در سيماي او

ديد آن دختر بُود ليلاي او



با دلي پردرد گفتا اين چنين

حرف ها دارم بيا (پيشم بشين)



من شنيدم تازگي چت مي كني

با جواني اهل تربت مي كني



نامه هاي عاشقانه مي دهي

با ايميل از ( توي) خانه مي دهي



عصرها اطراف ميدان ونك

مي پلاسي با جوانان ونك



موي صاف خود مجعد مي كني

با رپي ها رفت و آمد مي كني



بيني خود را نمودي چون مويز

جاي لطفاً نيز مي گويي (پليز)



خرمن مو را چرا آتش زدي؟

زير ابرو را چرا آتش زدي؟



چشم قيس عامري روشن شده

دختري چون تو مثال زن شده



دامن چين چين گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟



ابروي همچون هلالت هم پريد؟

آن دل صاف و زلالت هم پريد؟



قلب تو چون آينه شفاف بود

كي در آن يك ذرّه ( شين و كاف) بود



ديگر آن ليلاي سابق نيستي

مثل سابق صاف و عاشق نيستي



قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود



تو مرا بهر خودم مي خواستي

طعنه ها كي مي زدي از كاستي؟



زهرماري هم كه گويا خورده اي

آبروي هرچه دختر برده اي



رو به مجنون كرد ليلا گفت : هان

سورۀ ياسين درِ‌ ِگوشم نخوان



تو چه داري تا شوم من چاكرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟



خانه داري ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمير

يا برو ديوانه اي ديگر بگير



ريش و پشم تو رسيده روي ناف

هستي از عقل و درايت هم معاف



آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه كه ول است



او سمندي زير پا دارد ولي

تو به زحمت صاحب اسب شـَلي



خانه ات دشت و بيابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست



با چنين اوضاع و احوالت يقين

خوشه ات يك مي شود ، حالا ببين



او ولي با اين همه پول و پله

خوشۀ سه مي شود سويش يله



گرچه راحت هست از درك و شعور

پول مي ريزد به پاي من چه جور



عشق بي مايه فطير است اي بشر

گرچه باشي همچو يك قرص قمر



عاشق بي پول مي خواهم چكار

هي نگو عشقم ، عزيزم ، زهر مار



راست مي گويند، تو ديوانه اي

با اصول عاشقي بيگانه اي



اين همه اشعار مي گويي كه چه؟

دربيابان راه مي پويي كه چه؟



بازگرد امروز سوي كوه و دشت

دورۀ عشاق تاريخي گذشت



تازه شيرين هم سر ِ عقل آمده

قيد فرهاد جـُلمبر! را زده



يا همين عذار شده شكل گوگوش

كرده از سرتا نوك پايش روتوش



با جوانان رپي دم خور شده

نان وامق كاملاً آجر شده



ويس هم داده به رامين اين پيام

بين ما هرچه كه بوده شد تمام



پس ببين مجنون شده دنيا عوض

راه تهرن را نكن هرروزه گز



اكس پارتي كرده ما را هوشيار

گرچه بعدش مي شود آدم خمار



بيخيال من برو كشكت بساب

چون مرا هرگز نمي بيني به خواب



گفت با «جاويد» مجنون اين چنين:

حال و روز ليلي ما را ببين



بشكند اين «‌ دست شور بي نمك»

كرده ما را دختر قرتي اَنك



حال كه قرتي شده ليلاي من

نيست ديگر عاشق و شيداي من



مي روم من هم پي ( كيسي ) دگر

تا رود از كله ام عشقش به در



فكر كرده تحفه اش آورده است

يا كه قيس عامري يك برده است



آي آقاي نظامي شد تمام

قصۀ ليلي و مجنون ، والسلام



خط بزن شعري كه در كردي زما

چون شده ليلاي شعرت بي وفا



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۸ اسفند ۱۳۹۸ساعت: ۰۶:۵۳:۳۳ توسط:ابوالقاسم كريمي موضوع: نظرات (0)