شمس مغربي
صد قافله بيشتر در اين ره رفتند / وين طرفه كه هيچگونه پي پيدا نيست
برچسب: ،
ادامه مطلب
صد قافله بيشتر در اين ره رفتند / وين طرفه كه هيچگونه پي پيدا نيست
از نرگس چشم قصد جادو داري / در كشتن ما دو تيغ ابرو داري
هرگز رخ انورت نبيند چشمي / چون پرده ز زلف خويش بر رو داري
برگرفته از وبلاگ دوست گراميم حسين عزيز به آدرس :
http://kashefedezfuly.blogsky.com/
در راه يگانگي نه كفر است و نه دين / يك گام ز خود برون نه و راه ببين
اي جان جهان تو راه اسلام گزين / با مار سيه نشين و با خود منشين
هر روز ز نو پرده ديگر سازي / تا در پس پرده عشق با خود بازي
چون تو نفسي به سر نيايي از خويش / هرگز به كسي دگر كجا پردازي
رفتم به در خداي خود توبه كنم / از هر گنه و خطاي خود توبه كنم
تحقيق گناه مي نمودم ديدم / بايد ز ثوابهاي خود توبه كنم
آتش بزنم بسوزم اين مذهب و كيش / عشقت بنهم به جاي مذهب در پيش
تا كي دارم عشق نهان در دل خويش / مقصود تويي تويي نه دين است و نه كيش
نه در مسجد دهندم ره كه مستي / نه در ميخانه دارم ره كه خام است
ميان و مسجد و ميخانه راهيست / خدايا عاشقم آن ره كدام است؟
با تشكر از دوست گرامي مهران حق شناس به خاطر متذكر شدن نام شاعر
آدرس وبلاگ : http://rangoreng.blogfa.com/
يك شب نه كه خون از دل غمناك نريخت / روزي نه كه آبروي من پاك نريخت
يك شربت آب خوش نخوردم همه عمر / تا باز ز راه ديده بر خاك نريخت
با تشكر از سمانه عزيز به خاطر فرستادن اين رباعي. آدرس وبلاگ : http://torghe.blogfa.com/
معراج صعود خويشتن بايد بود / محراب سجود خويشتن بايد بود
بر باب حريم خويشتن بايد گشت / معمار وجود خويشتن بايد بود
يا رب ز شراب عشق سرمستم كن / يكباره به بند عشق پا بستم كن
از هر چه جز عشق خود تهيدستم كن / در عشق خودت نيست كن و هستم كن