قيصر امين پور
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يكريز به گوش پنجره پچ پچ كرد
چك چك چك چك چه كار با پنجره داشت؟
برچسب: ،
ادامه مطلب
ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
يكريز به گوش پنجره پچ پچ كرد
چك چك چك چك چه كار با پنجره داشت؟
گناه چشم تو ... يا ... نه گناه عكاس است
كه اينچنين به نگاهت دچار و حساس است
و مدتيست كه هنگام ديدن چشمت
«اعوذ بالله» او «قل اعوذ باالناس» است
براي رستن او از جهنم و آتش
پل صراط نگاهت ملاك و مقياس است
تمام اهل زمين را جهنمي كردي
كه آيه آيۀ چشمت «يوسوس الناس» است
تمام شهر از ايمان به كفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پاي عكاس است؟!
از زمزمه هاي تازه شعرم عاريست
زخمي كه نشست بر گلويش كاريست
از شاهرگ بريدۀ هر كلمه
سيلاب سكوت سينه سوزي جاريست
به زير زلف برق گوشواره
زده بر خرمن عمرم شراره
بيا فايز كه از نو آتش طور
تجلي كرده بر موسي دوباره
چه بي اقبال من!
درست شبي به ضيافت ماه رفته بودم
كه تو
با چشم هايي پر از ستاره
آمده ، باريده ، رفته بودي.
من در شب تيره غيرت فانوسم
با لهجۀ تبدار جنون مأنوسم
چون تيغ كه در دامن خون مي رقصد
يك روز لب حادثه را مي بوسم
در جنوب دور
امسال پاييز زود رسيده است
در شن و آفتاب و دريا
گام مي نهم
ميان درختان، با سيب هايي شيرين تر از عسل
قدم مي گذارم
شب هنگام آسمان بر جادۀ داغ و خاك آلوده افتاده
در ستارگان پا مي نهم
ستاره ها را، سيب را، خورشيد را
شن را و دريا را بهتر مي شناسم
و ناگاه
با دريا، شن، خورشيد، سيب و ستاره
يگانه مي شوم.