سید وحید حسینی
در راه سفر به خانه خوابش برده
افتاده و بی نشانه خوابش برده
مرداب که دلگیر و زمینگیر شده
رودیست که عاشقانه خوابش برده
برچسب: ،
ادامه مطلب
در راه سفر به خانه خوابش برده
افتاده و بی نشانه خوابش برده
مرداب که دلگیر و زمینگیر شده
رودیست که عاشقانه خوابش برده
تمامش کن ای عشق و آغاز کن
دگر فرصتی نیست، کم ناز کن
اگر سحر باید کنی، سحر کن
اگر باید اعجاز، اعجاز کن
شب عزلتم گوشۀ چشم توست
در مسجد بسته را باز کن
شب وصل ما با شکایت گذشت
مرا محرم بوسۀ راز کن
فقط بی وفایی مکن با خودت
نه بنشین به بامی، نه پرواز کن
دریاهای بزرگ دور
چالۀ کوچکی خواهند بود
اگر فقط یک بار
در ژرفای برکۀ درونت فرو روی
و آن خلوت دنج بهشتی را
با هیجانی اسرار آمیز
همچون جزیره ای ناشناخته
کشف کنی.
گفت به پیشم بیا
گفت برایم بمان
گفت به رویم بخند
گفت برایم بمیر
آمدم
ماندم
خندیدم
مردم.
تو بچه گانه عبوسی تو ناشیانه بدی
همین قدر که بلد نیستی فقط بلدی
تو می رسی به من و محو می شوم هر بار
که صفر می شود از ضرب با تو هر عددی
نسیم خوش گذرانی و سیب ها مست اند
پر است از هیجان تو قلب هر سبدی
برای اینکه خبرهای بد قشنگ شوند
کنار پنجره هر شب نشسته باربدی
به چشم های قشنگت بگو حلال کنند
اگر که دیده ای و دیده اند خوب و بدی
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
هر چند دعای ما اجابت نشود
همصحبتی تو در جهان ما را بس
بر تارک هفت آسمان چون تاج است
در حادثه حلاج تر از حلاج است
آن سایه که ایستاده فانوس به دست
نوریست که خورشید به او محتاج است