فاضل نظری
پلنگ سنگی دروازه های بستۀ شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
مرا ای ماهی عاشق رها کن، فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم
تفاوت های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای، من تلخی زهرم
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه های بستۀ شهرم
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: